loading...
قرآن و عترت
فرزاد بازدید : 57 دوشنبه 31 تیر 1392 نظرات (0)
شايد نويسنده كتاب تذكره الاولياء با عقيده به اينكه اين روايت صحيح مي باشد آنرا نوشته ولي چون با كرونولوژي ( يعني لزوم منظم بودن وقايع از لحاظ تاريخ وقوع ) وفق نمي دهد ، نادرست است و اگر نويسنده كتاب تذكره الاولياء آنرا جعل نكرده باشد ديگري جعل كرده و نويسنده بدون تحقيق آنرا نقل نموده است . چون حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) در نيمه اول قرن دوم هجري تدريس مي كرد و تاريخ وفات او هم سال 148 هجري است . ليكن با يزيد بسطامي در قرن سوم هجري مي زيسته و تاريخ وفات او را 261 هجري نوشته اند. راجع به تاريخ فوت بايزيد بسطامي اختلاف وجود دارد . اما بدون ترديد او در قرن سوم هجري مي زيسته و لذا نمي توانسته به خدمت حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) برسد . اما نمي توان منكر وجود تعاليم عرفاني در دروس حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) شد .

وجود عرفان ، در دروس حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) قيافه معنوي او را در نظر ما جالب توجه تر مي كند و نشان مي دهد كه ذوق حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) تجلي هاي گوناگون داشته است. از قرن دوم هجري كه عرفان دوره اسلامي در شرق بوجود آمد تا امروز ، چيزي بود و هست كه از عرصه تخيل و انديشه و در خود فرو رفتن تجاوز نمي كرد و نمي كند .
گر چه آثار عرفان ، در عارف ، بر اعمال وي پرتو مي اندازد و او را خوش خلق و مهربان و نوع پرور مي نمايد اما خود عرفان يك سلول معنوي است و با علوم مادي و تجربي رابطه ندارد . در صورتي كه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) يك دانشمند تجربي بود و اولين كسي است كه در اسلام ، تئوري را با عمل توأم كرد و يك نظريه فيزيكي و شيميائي را نمي پذيرفت مگر اينكه خود او ، از راه آزمايش به صحت آن نظريه پي برده باشد.

يك دانشمند تجربي از نوع دانشمندان فيزيكي و شيميائي امروزي كه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) در دنياي اسلام از آنها بود و به عرفان توجه ندارد . چون عرفان چيزي است كه با آزمايش فيزيكي و شيميائي نمي توان آنرا سنجيد و حالي است كه به دست نمي آيد مگر بعد از مدتي طولاني با تلقين به نفس .

حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) كه اولين دانشمند واقعي فيزيكي و شيميائي در دنياي اسلامي بوده ، به قاعده ، نبايستي علاقه به عرفان داشته باشد . ولي طوري علاقمند به عرفان بوده كه ( ز مخشري ) دانشمند معروف در كتاب مشهورش ( ربيع الابرار ) بعد از يك تجليل فوق العاده از پايه علمي حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) او را پيش قدم ميداند .

نويسنده كتاب تذكره الاولياء هم كه ميدانيم ( عطار ) عارف معروف است حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) را از پيشقدمان اوليه عرفان ميداند . اما ارزش نوشته زمخشري از لحاظ تاريخي بيش از ارزش نوشته عطار مي باشد . چون علاوه بر اينكه بعضي از روايات تذكره الاولياء از لحاظ تاريخ وقوع منظم نيست ، نويسنده آن كتاب در حال جذبه مشغول نويسندگي بوده است . او عاشق عارفان بوده و بدون اينكه متوجه باشد ، در مورد بعضي از آنها غلو كرده است . از اين جهت مي گوئيم كه متوجه غلو خود نبوده كه هر گاه متوجه مي گرديد غلو نمي كرد براي اينكه مي دانست كه مبالغه از ارزش كلام مي كاهد و اگر در تاريخ مبالغه راه پيدا كند ، نمي توان آنرا تاريخ دانست . قلمي كه در دست زمخشري بود قلم يك مورخ به شمار مي آمد و قلم نويسنده كتاب تذكره الاولياء را بايستي قلم يك عاشق به شمار آورد .

در هر حال عده اي از مورخين و عرفان اسلامي عقيده دارند كه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) اولين عارف دنياي اسلامي يا جزو اولين عرفاي جهان اسلامي بوده است . آيا چون حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) اولين عارف يا جزو عرفاي اوليه دنياي اسلامي بوده دانشجوياني هم كه مسلمان نبوده اند اجازه داشتند كه در محضر درس وي حضور به هم رسانند و از علوم او استفاده كنند ؟ زيرا در چند مأخذ گفته شده كه در محضر درس حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) دانشجوياني كه مذهب صائبي داشته اند نيز حضور به هم مي رسانيدند . 

صابئين قومي بودند كه دين اكثر آنها حد وسط بين دين يهودي و مسيحي بود و موحد بشمار مي آمدند . يك عده از صابئين هم مشرك بودند و بعد از اينكه اسلام وسعت گرفت ، آن دسته كه مشرك بودند خود را موحد جلوه دادند تا اينكه بتوانند با مسلمين زندگي كنند زيرا مي دانيم كه مسلمانها فرقه هاي موحد را كه به آنها ( اهل كتاب ) مي گفتند آزار نمي كردند . مركز سكونت صابئين در حران واقع در مغرب بين النهرين جنوبي بود كه در تواريخ قديم اروپا به اسم كاره خوانده مي شد . 

آن دسته از صابئين كه خداي يگانه را مي پرستيدند رسمی داشتند كه بعد از تولد نوزاد او را در آب غسل مي دادند و نام بر او مي نهادند يعني تعميد مي كردند .
بعضي از محققين اروپائي كه نظريه آنها در كتاب دائرة المعارف اسلامي منعكس گرديده عقيده دارند كه كلمه صابئي از ريشه صبع ( حروف - صاد - با - عين ) گرفته شده يعني در آب فرو رفتن يا غسل زيرا پيروان گيش صابئي نوزادان را هنگام تعميد در آب فرو مي بردند و بر اثر مرور زمان حرف عين از كلمه صابئي افتاده و به اين شكل مي بينيم در آمده است . همان محققين اروپائي مي گويند كه صابئين ( يحيي ) معروف به معمد ( تعميد دهنده ) را پيغمبر خود مي دانستند .

نويسنده كتاب تذكره الاولياء ميگويد : كه تمام فرقه ها از محضر درس حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) استفاده مي كردند .

شيخ ابوالحسن خرقاني ميگويد : مسلمان و كافر در محضر درس حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) حضور بهم ميرسانيدند و از خوان فضلش بهره مند مي شدند .

ما نمي دانيم كه آيا چون حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) يك عادف بوده ، اجازه ميداده كه دانشجويان غير مسلمان در محضر درس او حضور بهم رسانند يا اينكه چون داراي نظر عميم بوده و علم را براي همه مي خواسته موافقت مي كرده كه هر كس كه طالب علم است در محضر او درس بخواند ولو مسلمان نباشد .

آنچه مسلم است اين كه بين شاگردان حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) عده اي بودند كه كيش صابئي داشتند و بعضي از محققين اروپائي كه نظريه شان در كتاب دائره المعارف اسلامي منعكس گرديده گفته اند كه ( جابر بن حيان ) از شاگردان معروف حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) داراي كيش صابئي بوده است .

دانشجويان صابئي كه درمحضر حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) حضور مي يافته اند افرادي با هوش بودند و براي تحصيل علم تن به زحمت مي دادند و همه آنها در علم پيشرفت كردند و محضر درس حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) براي صابئي ها دانشگاهي شد كه علم و فرهنگ صابئي را پايه گذاري كرد . وقتي تاريخ قوم صابئي را در دوره ماقبل حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) با دوره ما بعد آن ، مقايسه مي كنيم مي بينيم كه مانند مقايسه ظلمت با نور است .

قبل از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) صابئي ها يك قوم بدوي و عقب افتاده بودند كه اطلاعاتشان از حدود اطلاعات بدوي ها تجاوز نمي كرد . حتي آن دسته از صابئي ها كه موحد به شمار مي آمدند اطلاعاتشان بيش از قبائل صحرا نشين آن دوره نبود . اما بعد از دوره حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) قوم صائبي داراي فرهنگ شد ، و دانشمنداني برجسته در آن قوم بوجود آمدند كه در طب و فيزيك و شيمي و مهندسي شهرت جهاني پيدا كردند و امروز ما اسم آنها را در دائره المعارف ها مي خوانيم .

دانشكده حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) سبب شد كه قوم عقب افتاده صابئي مبدل به يك قوم متمدن شود و از آن جامعه متمدن دانشمندان و ادابائي برخيزند كه آثارشان مورد استفاده دنيا قرار بگيرد و نيز دانشكده حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) سبب گرديد كه قوم صابئي باقي بماند . قومي كه خود را نمي شناسد و از تاريخ خويش بدون اطلاع است . و مردان برجسته و فرهنگ نداشته كه شاخص آن قوم بشوند ، از بين مي رود . اما قومي كه تاريخ دارد و خود را مي شناسد و مرداني برجسته در دنيا شاخص او شده اند و فرهنگ دارد از بين نمي رود همانگونه كه صابئيان از بين نرفتند و هنوز موجوديت دارند . گر چه شماره آنها بقدر گذشته نيست اما هنوز قسمتي از آنها در همان منطقه كه در قديم محل سكونتشان بوده بسر مي برند .
شيخ ابوالحسن خرقاني هم مثل زمخشري و عطار نيشابوري ( و طبيعي است كه عطار بعد از شيخ ابوالحسن خرقاني آمد ) براي حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) خيلي قابل احترام است و او را پيشواي عارفان در دنياي اسلامي ميداند .
شيخ ابوالحسن خرقاني را مي توان يك محقق تاريخي هم دانست براي اينكه راجع بريشه عرفان تحقيق كرده و متوجه شده كه عرفان در گذشته يعني قبل از اسلام هم در شرق وجود داشته ولي نتوانسته ريشه هاي عرفان قبل از اسلام در ايران پيدا كند براي اينكه شيخ ابوالحسن خرقاني توجهي به كيش زردشتي نداشته است و براي پيدا كردن ريشه هاي عرفان در ايران قبل از اسلام بايستي كيش زردشتي را هم در نظر گرفت .

امروز ما مي دانيم عرفان قبل از اسلام در ايران داراي چند ريشه بوده و بين آنها دو ريشه بيش از ديگران اهميت داشته يكي عرفاني كه از كيش زردشتي منبعث شد و ديگري عرفاني كه از مكتب اسكندريه به ايران رسيد .

شيخ ابوالحسن خرقاني نتوانسته بوجود ريشه كيش زردشتي پي ببرد براي اينكه توجهي به آن كيش نداشته است در صورتي كه در نيمه دوم قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم هجري كه دوره زندگي شيخ خرقاني مي باشد در قسمت هائي از ايران مردم هنوز به زبان پهلوي ساساني صحبت مي كردند ولي دين اسلام داشتند و يك قسمت از كساني كه به زبان پهلوي صحبت مي كردند نزديك زادگاه شيخ بسر مي بردند و بعيد بوده كه شيخ خرقاني آنها را نديده و زبانشان را نشنيده باشد . او اديان يهودي و مسيحي را خوب مي شناخته اما از چگونگي كيش زردشتي بدون اطلاع بوده معهذا تحقيق او راجع به عرفان قبل از اسلام جالب توجه است .

تحقيقات وسيع دانشمندان شرق شناس فرانسوي از قرن هفدهم ميلادي تا امروز و ترجمه كتابهاي قديم هندي و در رأس آنها كتب ( ودا ) ثابت ميكند كه در ادوار باستاني بين ايران و هند ، يك رابطه فكري و فرهنگي وسيع وجود داشته و فرهنگ دو كشور تحت تأثير آن روابط قرار گرفته است .

از قرن هفدهم به بعد دانشمندان شرق شناس اروپائي مي دانستند كه دين زردشتي از انديشه هاي هندي هم مايه گرفته و بدون ترديد ، عرفان زردشتي به نسبت زياد از افكار هندي برخوردار شده ولي دين زردشتي غير از دين هندي است و ثنويت دين زردشتي با تثليث دين هندي فرق دارد . زردشت هر كس و از اهل هر جا كه بوده بعد از ادراك افكار هندي از تثليث هنديان پرهيز نموده و اساس دين خود را بر پايه ثنويت استوار كرده براي اينكه ميدانسته اساس دنيا بر اضداد گذاشته شده و همه چيز داراي دو قطب مثبت و منفي است .

اگر شيخ ابوالحسن خرقاني مي توانست ضمن مطالعه در عرفان در دوره قبل از اسلام و بين عرفان زردشتي و عرفان مكتب اسكندريه فرق بگذارد مي فهميد كه عرفان زردشتي از ثنويت مايه گرفته است اما عرفاني كه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) پايه گذار آن شديك عرفان توحيدي است و اثري از دوگانگي و به طريق اولي سه گانگي در آن وجود ندارد و بدون اغراق ، عالي ترين انديشه بشري براي تزكيه و تكامل روح است و آنقدر عالي مي باشد كه نه در دوره حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) مردم عادي بدان دست يافتند نه در دوره هاي بعد كه عرفان داراي مكتب هاي متعدد شد ، و پيوسته عرفاني كه پايه گذار آن حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) شد چيزي بود و هست مافوق منطقه دسترسي افراد عادي . عرفان حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) نه داراي نثليث هندي و مسيحي مي باشد نه داراي ثبويت زردشتي نه داراي مبالغه بعضي از عرفان دوره هاي بعد .

وقتي مكتب هاي عرفاني در دوره هاي بعد بوجود آمد برخي از بانيان آن مكتب ها در انديشه عرفاني طوري دچار مبالغه شدند كه متهم به كفر گرديدند و ديده شد كه بر اثر مبالغه آنان حتي بعضي از پيروانشان از آنها رو برگردانيدند و شطح و طامه در زندگي عرفاني بعضي از آنها به جائي رسيد كه خود را برابر با خداوند دانستند و بي جهت نبود كه زمخشري دانشمند معروف از آنها ( البته غير از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) و پيروانش ) نفرت داشت . 

و يكي از فضلاي اخير ايران به اسم مرتضي فرهنگ مي گفت از عرفان بعضي از عرفا جز سنگ بزرگ كه علامت نزدن باشد نديده ام ولي خود مرتضي فرهنگ هم داراي ذوق عرفاني بود و در بعضي از نوشته هايش از عرفان دفاع كرده است. اما عرفان حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) چون دور از مبالغه بوده و نه فقط از طرف عرفاي شيعه مذهب پيروي شده بلكه عده اي از عارفان كه اهل سنت و جماعت بودند درس عرفان را از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) آموختند و دويست سال بعد از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) در بغداد مركز خلفاي عباسي ، عارفان سني از عرفان حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) پيروي مي كردند در صورتي كه باني عرفان در اسلام بدست يكي از خلفاي عباسي به قتل رسيده بود .

عرفان حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) عبارت است از توكل به خداوند و احكام وي را به موقع اجرا گذاشتن بدون اينكه از امور دنيوي غفلت كنند و در نتيجه نظم زندگي خود را از بين ببرند :
عطار نيشابوري كه در تذكره الاولياء مي نويسد كه بايزيد بسطامي مدت سي سال در بيابانها براي ادارك حضور عرفاي بزرگ راه پيمود و رنج گرسنگي را تحمل كرد تا اينكه به حضور حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) رسيده متوجه نبود كه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) ميل نداشت كه بايزيد بسطامي به كلي پشت پا به زندگي دنيوي بزند و مدت سي سال گرسنگي را تحمل نمايد .

اگر روايت رفتن بايزيد بسطامي نزد حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) صحت ميداشت باين عرفان آن مرد را مورد نكوهش قرار مي داد و به او مي گفت چرا مدت سي سال در بيابانها به سر بردي و وظيفه خود را نسبت به زن و فرزندان مهمل گذاشتي چون عرفان حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) با ترك دنيا موافق نيست و مي گويد هر كس بايد امور دنيوي خود را به موازات امور اخروي منظم نمايد .

در عرفان حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) بر خلاف آنچه بعد از او بانيان مكتب هاي متعدد عرفان گفتند مسئله رسيدن بخداوند وجود ندارد . حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) نمي گويند كه آدمي به خداوند خواهد رسيد مگر در حدود آنچه قرآن گفته است.

در قرآن گفته شده كه انسان از خداوند است و بسوي او رجعت خواهد كرد اما اين گفته به آن معني نيست كه انسان خدا خواهد شد . انسان كه مخلوق است پيوسته مخلوق خواهد ماند و هرگز خالق نخواهد گرديد ولي بعد از مرگ چون بسوي خدا رجعت مي نمايد به او نزديك تر خواهد گرديد .

بعد از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) مكتب هاي عرفاني از ( انا لله و انا اليه راجعون ) اين طور نتيجه گرفتند :
آدمي كه بعد از مرگ به خدا مي پيوندد و خدا مي شود براي چه در زمان حيات خدا نشود ؟ از عقيده خدا شدن آدمي بعد از مرگ ، اين نظريه پيدا شد كه پس از مردن چون آدمي خدا شده زنده جاويد است و از همه چيز آگاه ، و اوضاع اين دنيا را به خوبي مي بيند و خويشاوندان را مشاهده مي كند و مي تواند مشكلات خويشاوندان را رفع نمايد عقيده به زنده ماندن انسان بعد از مرگ منحصر به مسلمين نيست و اين عقيده در تمام اديان قديمي وجود داشته است. ما نمي توانيم غير از دو كيش در گذشته ديني را پيدا كنيم كه در آن عقيده به زنده ماندن انسان بعد از مرگ وجود نداشته باشد . حتي پيروان ادياني كه بعد از مرگ ، جسد مرده را مي سوزانيدند و خاكستر وي را در رودخانه مي ريختند عقيده داشتند كه آن مرده در دنياي ديگر زنده است. فقط پيروان كيش مانوي و مذهب باطني كه فرقه اي از مذهب اسماعيلي بود ، مي گفتند كه انسان بعد از مرگ به كلي فاني ميشود و پيروان اين دو كيش به معاد عقيده نداشتند .

اما بعد از حسن صباح دعاة باطني متوجه شدند كه پيروان آنها بايستي به معاد و زندگي بعد از مرگ و دريافت پاداش يا كيفر ديدن در دنياي ديگر عقيده داشته باشند تا اينكه يك پليس باطني و وجداني با هر كس باشد و او را از ارتكاب كارهاي بد ممانعت نمايد . از اين رو كه بگذرند در تمام اديان براي اينكه پليس وجداني و باطني وجود داشته باشد نوعي از معاد را پذيرفته اند .

در بعضي از آنها مثل مصر قديم زندگي بعد از مرگ براي دريافت پاداش يا ديدن كيفر بلافاصله بعد از مرگ جسمي شروع مي شده است. در بعضي ديگر بين مرگ در اين دنيا ، و دريافت پاداش يا ديدن كيفر در دنياي ديگر فاصله اي وجود داشته يا دارد . حتي در طوايف وحشي هم عقيده به زندگي بعد از مرگ وجود دارد و افراد آن طوائف هم نمي توانند قبول كنند كه بعد از مرگ انسان ديگر زنده نباشد .

دكتر ( لاي وينك استون ) كاشف سرچشمه هاي رود نيل در قرن نوزدهم ميلادي كه شرح مفصل اكتشافات و سياحت نامه خود را به انجمن جغرافيائي پادشاهي انگلستان اهداء كرده در مدت متمادي سكونت در افريقاي مركزي در هر قبيله كه بسر برده متوجه شده كه مردم آن قبيله عقيده به زندگي اجداد مرده خود دارند و بعضي از آن قبايل نظريه و اراده اجداد را در امور زندگي خود مؤثر مي دانند و يك قسمت از جادوگران قبايل آفريقائي ، نظريه و تصميم اجداد را براي سياه پوستان تعيين ميكردند .

از آنچه ( لاي وينك استون ) در افريقاي مركزي ديد و شنيد و ديگران در مناطق ديگر مشاهده كردند اينطور فهميده مي شود كه هر قدر قبيله اي از لحاظ تمدن عقب تر باشد عقيده به زندگي بعد از مرگ در آن قوي تر است . اين بدان مفهوم نيست كه در اقوامي كه از تمدن پيشرفته برخوردارند عقيده به زندگي بعد از مرگ وجود ندشته باشد و امروز يك آمريكائي و يك فرانسوي هم معتقد به زندگي بعد از مرگ است ولي عقيده او با عقيده سياه پوست از قبايل آفريقاي مركزي در اين خصوص فرق دارد و آن سياه پوست معتقد مي باشد كه پس از مرگ زندگي او كوچكترين تفاوت با زندگي وي در اين دنيا نخواهد داشت . در صورتي كه يك آمريكائي يا فرانسوي فكر نمي كند كه در زندگي بعد از مرگ مثل اين دنيا غذا بخورد و لباس بپوشد و براي تماشاي فيلم به سينما برود . به همين جهت بعضي از متفكرين گفته اند كه زندگي بعد از مرگ از معتقدات فطري بشر مي باشد و گر چه از پديده هاي زيست شناسي و نظام وظائف الاعضا سرچشمه نگرفته كه مثل گرسنگي و تشنگي غير قابل اجتناب به نظر برسد .

معهذا چون عقيده به زندگي بعد از مرگ در قديم ترين دوره اي كه از روي آثار باستاني مي شناسيم وجود داشته و اين عقيده در طول ده ها و شايد صدها هزار سال ، از اسلاف باخلاف منتقل گرديده ، طوري استقرار يافته كه جزو فطريات آدمي گرديده و فقط كسي ممكن است كه عقيده به زندگي بعد از مرگ نداشته باشد كه هرگز در اجتماع زندگي نكرده ، افكار و عقايد يك جامعه وحشي يا متمدن به گوشش نخورده باشد .

اساس معاد در تمام مذاهبي كه عقيده به معاد دارد بر پايه همين عقيده فطري انسان به زندگي بعد از مرگ گذاشته شده است. هر مذهب كه عقيده به معاد داشته از اين عقيده فطري به نوعي براي ايجاد پليس وجداني و باطني بين مردم استفاده كرده است.

در مصر قديم اگر كسي چيزي را از ديگري بسرقت مي برد علاوه بر اينكه در اين دنيا طبق قوانين جاري مجازات مي شد در دنياي ( مغرب ) يعني دنياي ديگر پيوسته در تاريكي بسر ميبرد . و هرگز روشنائي خورشيد به او نمي تابيد و نمي توانست از نور چراغ هم استفاده نمايد . 

در مذهب زردشتي در دنياي ديگر آدمي بايستي از پل چنوند ( بروزن دربند - م ) عبور كند و اگر در اين دنيا مرتكب گناه شده باشد نمي تواند از پل عبور نمايد و سقوط مي كند .

مكتب هائي عرفاني در شرق از عقيده فطري و مذهبي مسلمين به زندگي بعد از مرگ استفاده كردند و براي پرورش روح پيروان خود يك زمينه مساعد ، و مي توان گفت كه يك جاده هموار يافتند . ضرورت نداشت كه آنها پرورش روح پيرامون خود را از درس مقدماتي شروع كنند و مدتي سعي نمايند تا اينكه به مريد بفهمانند كه آدمي بعد از مرگ زنده مي ماند و او را تشويق نمايند كه سعي كند در زندگي بعد از مرگ به عالي ترين مرتبه برسد . اين كار پايه اول عرفان بود اما عارفان از پايان قرن دوم هجري از اين مرتبه بالاتر رفتند و اساس عرفان را بر اين نهادن كه آدمي در همين دنيا به بالاترين مرتبه برسد و آنچه اين فكر را بوجود آورد همان عقيده به زندگي بعد از مرگ بود .

مي توانيم بگوئيم كه اگر مسلمين يا اقوام ديگر عقيده به زندگي بعد از مرگ نداشتند عرفان بوجود نمي آمد براي اينكه زمينه اي براي تولد نداشت ، عارفان گفتند اينك كه آدمي بدون ترديد بعد از مرگ زنده مي ماند و مرگ غير از تغيير كسوت ( تغيير لباس ) نيست چرا انسان در همين دنيا به اعلاترين مرتبه تكامل روحي نرسد و نود را به ملکوت نرساند و صبر کند تا اينکه بعد از مرگ به اعلاترين مرتبه تکامل برسد ؟ هدف نهائي در مكتب هاي متعدد عرفان اين بوده است كه انسان در زندگي همين دنيا ، خود را به ملكوت برساند و وقتي مفهوم عرفان را بشكافيم باين نتيجه مي رسيم كه هدف عرفان اين است كه انسان در همين دنيا و قبل از مرگ خود را به مرتبه خدائي برساند ولي در عرفان حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) اين موضوع وجود ندارد و او نگفته كه انسان بايد در همين زندگي دنيوي به مرحله خدائي برسد . اين عقيده مولود مكتب هاي عرفان بعد از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) است و دو چيز اين عقيده را در مكاتب عرفاني بوجود آورد يكي اينكه آدمي بعد از مرگ زنده مي ماند و دوم وحدت وجود .

نظريه وحدت وجود كه بعد از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) يكي از دو پايه بزرگ مكتب هاي عرفاني در شرق شد بدون شك مبدأ شرقي دارد و از هند و ايران سرچشمه گرفته و آنگاه از شرق به اروپا رفته و در آنجا طرفداراني پيدا كرده است .

حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) عقيده بوحدت وجود نداشت و مخلوق را غير از خالق ميدانست . آنها كه طرفدار وحدت وجود بودند مي گفتند بين خدا و آنچه بوجود آورده ، تفاوتي نيست مگر از حيث وجه يعني از لحاظ شكل و لباس و هر چه هست ، اعم از جامد و گياه و جاندار ، همان خدا است براي اينكه در آغاز جز خدا نبود و چون جهان آغاز و انجام ندارد اينك هم جز خدا ، وجود ندارد و چون غير از خدا موجود نبود و نيست خداوند ناگزير ، مصالح ساختمان جماد و گياه و جاندار را از خود برداشته است و لذا بين خداوند و آنچه آفريده از لحاظ ماهيت تفاوت وجود ندارد .
 
 
 
منبع : www.imam-sadiq.net
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
با سلام
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    کلام خدا چطور است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 55
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 40
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 43
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 58
  • بازدید ماه : 55
  • بازدید سال : 868
  • بازدید کلی : 8,341
  • کدهای اختصاصی
    تماس با ما

    حدیث

    اوقات شرعی

    امکانات قرآنی ویژه

    ادعیه و مناجاتجديد
    ادعیه و مناجات
    ******************

    تلاوت قرآن کریم به همراه

    ترجمه فارسی و انگلیسی



    ********************

    متن قرآن کریم به تفکیک

     14 سوره و به همراه ترجمه


    ****************

    برای بررسی آمار لغات

    قرآن کریم کلیک نمایید